«فقط دوازده خط و نیم» یاداشتکهائی است که از این پس در دوازده خط و نیم مینویسم. اینها تجربیات و باورهای من پس از سی سال تلاش تئوریک وچهل سال آوارگی و مبارزه و تجربیات عملی است. میتوانید بخوانید بپذیرید یا نپذیرید ولی تاکید میکنم هریک از این دوازده خط و نیمها حاصل روزها کار و تلاش است،حاصل دردها و عرقریزان روح است و اندیشه در حد توان من. قصد من توضیح نیست تلنگر زدنست برای اینکه خودتان ادامه دهید. اگر فرصت دارید کمی به این دوازده خط و نیمها بیندیشید. بقولی بی ضرر نیست!..

۱۳۹۴ خرداد ۱۰, یکشنبه

فقط دوازده خط و نیم .شمارها 16 خدائی در خدمت پیامبران یا پیامبرانی در خدمت خدا.اسماعیل وفا یغمائی



«فقط دوازده خط و نیم» یاداشتکهائی است که از این پس در دوازده خط و نیم و گاهی بیشترک مینویسم. اینها تجربیات و باورهای من پس از سی سال تلاش تئوریک وچهل سال آوارگی و مبارزه و تجربیات عملی است. میتوانید بخوانید بپذیرید یا نپذیرید ولی تاکید میکنم هریک از این دوازده خط و نیمها حاصل روزها کار و تلاش است،حاصل دردها و عرقریزان روح است و اندیشه در حد توان من. قصد من توضیح نیست تلنگر زدنست برای اینکه خودتان ادامه دهید. اگر فرصت دارید کمی به این دوازده خط و نیمها بیندیشید. بقولی بی ضرر نیست  .اسماعیل وفا یغمائی
خدائی در خدمت پیامبران یا پیامبرانی در خدمت خدا

اعتقاد را نباید پنهان کرد. اعتقاد بخصوص وقتی که پس از کوششها و کششها و نفی ها و اثباتها خودش را نشان بدهد جوهر یا وجود بسیار با ارزشی است . من، پنهان نمیکنم کهدر زمینه شناخت جهان راز گرا و جانگرا هستم وهستی را معادل و دلیل وجودی بی نام و بسیار نام میدانم. من جهان را زنده جاوید میدانم ، جهانی که سالهاست فارغ از منافع شخصی من و دیگران و اینکه چه بر سر من می آید معتقدم: شعوری بی نهایت و بسیار شگفت را در خود دارد و حتی پدیده مرگ را در حیطه این شناخت قانونی درست و راهی بسوی مقصدی دیگر میدانم که هیچ نامی بر آن نمینهم. چالشی اگر هست  میان جهل و خرافه است وشناخت و شعور و نه ستیز و دشمنی ابلهانه با خدا یا مفهوم خدا ...
جهان ما جهان زمان پیامبر اسلام و عیسی و موسی و بودا و... نیست . دانش بشری اعلام کرده چهارده و نیم میلیارد سال از آخرین آغاز جهان کنونی میگذرد .
دانش، مفهوم گیج کننده بی نهایت را برای جغرافیای جهان با میلیاردها خوشه های کهکشانی، کهکشان ها، منظومه ها و سیاره ها و و ستاره ها  اعلام کرده است.قوانین غول آسای حاکم بر فیزیک جهان کنونی ونیز قوانین شگفت حاکم بر کوچکترین ذرات و شکفتن زمین و زندگی چون گلزاری در میان احتمالا بسا گلزارهای ناشناس و بر آمدن حیات و جماد و گیاه و جانور و انسان و نیز شکفتن انسان در این میان و از میان شعله های آتش اولیه بر آمدن صدای بالهای کبوتران و سازها و وزش نسیم و طلوع صبح و صدای بوسه عاشقان و زیبائی شعور و شور انسانی و محبت و ایثار و فداکاری، مرا بر آن میدارد تا چشم بر هم بنهم و بیندیشم و در مقابل این همه عظمت و زیبائی، خضوع انسانی و فلسفی را ببینم و بچشم و باور کنم. 
همین ادراک فلسفی که با وجود من آمیخته بمن این اجازه را میدهد که بوی تعفن و گند خرافه و خفت چیزی را که نامش را اعتقاد و خدا و مذهب گذاشته اند و با ان روزگار خود و ما را سیاه و پر از گند و عفونت کرده اند بر نتابم.
به روشنی میگویم من این دستگاه عفن را مطلقا باور ندارم و ایمان روشن من در رد این دستگاه گندناک سر بر آورده است . 
خدای من انسانی طراز خود میطلبد و انسان من خدائی شایسته خود .
انسانی به قامت جهانی که در آن سر بر کشیده نه جهان خرافه و دروغ و ترس. در این حیطه میتوان تاخت و اندیشید، بی هراس و عقاب آسا و مثلا میتوان اندیشید فقط و فقط بعنوان  یکمثال:
 چگونه خدائی این چنین، که بر تارک بی نهایت مورد اشاره نشسته است وجهانی را در حیطه قدرت زیبای خود دارد که حتی تخیل در مسیر اندیشیدن به آن دود میشود ودر میماند، یکمرتبه و در حیطه جدالی که میان پیامبرحتما والا مقام اسلام ودشمنان او در جنگی سیاسی – عقیدتی که در شنزارهای عربستان چهارده قرن قبل در جریانست ، کار از دست بنهد واز بیدر کجای این بی نهایت که کل زمین در آن حتی بمثابه پشکل بزی نیست علیه ابولهب مادر مرده عموی پیامبر و عیال بی همه چیزش!! بزبان عربی وبا درود به خودش! فریاد بر آورد :
بسم الله الرحمن الرحیم تبت یدا ابی لهب و تب (1) ما اغنی عنه ماله و ما كسب (2) سیصلی نارا ذات لهب (3) و امراته حماله الحطب (4) فی جیدها حبل من مسد5
بنام شخص خودم   که بخشنده و مهربانم.بریده باد دو دست ابولهب! مال و منالش دردی دوا نمی کند.بزودی زنده زنده می سوزانمش!.و زنش هیزم کش آتش میشود.و طنابی از لیف خرما به گردنش میبندیم.
از تناقض ذهنی  و عجز و بی شعوری خودم در باره اول آیه و اعلام مهربانی و بلافاصله سوزاندن و دست بریدن و.... بگذرم که من البته نمی فهمم وباید تفسیرش را از برادران داعشی پرسید ولی:
من وقتی آن مفهوم فلسفی و عظیم خدا را و جهانشناسی کنونی را کنار این سوره حتما مقدس میگذارم. راستش گیج میشوم. این خدا اگر منطقه ای یا عربی یا ایرانی بود یک حرفی! میشود گفت و باور کرد ،که او عصبانی شده ودارد از منطقه و مملکت و رسول خودش با زدن توی سر یک عرب بدبخت مخالف پیغمبرش یعنی ابولهب و زنش وظیفه خدائی اش را انجام میدهد و بقول ملاها منبری اش میکند وبقول دشمنان ملاها به اطلاعات متصلش میکند!.
 تناقضاتش هم بی اشکال است و اینکه اول آیه میگوید بنام خودم که رحمان و رحیمم و بلافاصله بگوید دست ابولهب را میبرم. چوب در فلانجایش میکنم.زنده زنده می سوزانمش و زنش هم باید هیزم بیاورد و گزارش «شرف به یغما رفته» بنویسد تا چشم ابولهب کور شود. 
در ابتدا باید گفت خداجان قربان قد و قامتت بروم و فدای کوچکترین پر جبرئیلت گردم که احتمالا مانند شاخ سبیل مالک دوزخ سی چهل فرسخ طولش است و ده دوازده فرسخ عرضش! آخر عزیز بندگان خودت را خر فرض کرده ای که در ظرف فاصله چهار کلمه ابتدا سخن از رحمت و رهائی میکنی و بلافاصله میگوئی میگیرم و میبرم و و« بند از بند جدا میکنم» و چوب در فلان منتقد و مخالف میکنم. و به ابولهب میگویم در مقابل تمام فرشتگان به زنش بگوید عفریته و زنش هم به او بگوید ملعون!آخر تناقض هم حدی دارد و اگر ما آدمها میگوئیم تو که خدائی باید حواست جمع باشد که این بدبخت ابولهب و زن تحت ستم مضاعفش را آنهم در عربستان  خودت آفریده ای و در جنگ فامیلی و دعوای سیاسی تشکیلاتی پیغمبرت نباید اینطوری وارد شوی یا با سنگینی بیشتر وارد شوی. خودت فکر کن اگر جد نئندرتال بنده در صد هزار سال قبل می خواست علیه ابولهب چیزی بگوید و با استخوان گاو بر سرش بکوبدنرمتر از این نمی گفت.
من حرفی برای یک خدای منطقه ای و ملی و طایفه ای ندارم. تاریخ پر از این نوع خداهاست و درب هر اصطبل اندیشگی کهنه را که باز کنید یک گله از این نوع خداهای منطقه ای بدون افسار و پالان بیرون میریزند اما مفهوم زیبای فلسفی  روح و جان ناشناس و اشنای جهان خدائی که عشق را آفرید، خدائی که ابوسعید میگفت بگوئید کجاست که او نیست تا بگویم کجاست که او هست!یعنی هستی=خدا، و تعداد کهکشانهایش مینیمم 200 میلیارد است لینک(چه تعداد “کهکشان” وجود دارد؟) و در درون هر کهکشان بیش از صد میلیارد ستاره وجود دارد وداستان روئیدن یگ برگ بر درخت داستان هزاران فرایند است نمی تواند با این خدا که یکمرتبه به ابولهب و عیالش بند می کند و چهارده قرن است که ما داریم زندگی فلسفی و مذهبی مان را با الگوهای او می سازیم بخواند.
اگر رفقا چیزی در این مورد دارند راهنمائی بفرمایند و اگر مومنانی هستند که واقعا ارتباط عینی یا ذهنی با او دارند به او بگویند :
نازنین خدا منظورم نازنین الله!در قرن بیست و یکم بریدن دست امثال ابولهب ممنوع است و این بد آموزی موجب شده داعش بگیرد ببرد و نیز اگر به زنش اسائه ادب کنی انجمنهای حمایت از زنان  سبیلت را دود میدهند ونیز زنده سوزاندن آدمها کار بسیار بدی است وبسیار بد آموزی دارد  و خلاصه این کار تو از موضع خدا حتی بدتر از کار کسی است که در موضع پر عظمت رهبری انقلاب قرار دارد و می آید و اعلام میکند مترجم فلک زده اش کار قوم لوط را کرده است .از قول بنده به ایشان اینها را بگوئید و نیز اضافه کنید شاعر سابق  متاسفانه لاخدا نیست که بگیری به اسم الحاد دخلش را بیاوری که او دیریست در در دامان مهر بی نهایت خدای جهانی خودش پناهنده فلسفی - سیاسی است و کاری از دست خداچه های منطقه ای علیه او  بر نمی اید.
اسماعیل وفا یغمائی
31 می 2015 میلادی

۱ نظر:

  1. اسماعیل گرامی
    سعدی می گوید(وقتی درسفر حجاز طایفه ای از جوانان صاحبدل همدم من بودند و هم قدم. وقت ها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی.عابدی درسبیل منکرحال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان تا برسیدیم به خیل بنی هلال.کودکی سیاه از حی عرب بدر امد وآوازی بر آورد که مرغ از هوا درآمد و شترعابد را دیدم که به رقص اندر آمد و عابد را بینداخت و برفت .گفتم ای شیخ سماع در حیوان اثر کرد و توراهمچنان تفاوت نمی کند .در این داستان سعدی شتر و ملا را از حیث رقت و عواطف و شور و وجد روحی و روانی با هم برابر گذاشته ومرتبت شتر را از آخوند بر تر دیده است . نگاه به خدا نیزکه تو در پایان نوشته ات آورده ای از این داستان جدانیست .خدا بعنوان قانونمندی حاکم بر جهان و خدا برای توجیح قدرت ولایت در اشکال گوناگون آن که ملات لازم را برای هرگونه تهمت و افترا فراهم می کند..

    پاسخحذف