«فقط دوازده خط و نیم» یاداشتکهائی است که از این پس در دوازده خط و نیم مینویسم. اینها تجربیات و باورهای من پس از سی سال تلاش تئوریک وچهل سال آوارگی و مبارزه و تجربیات عملی است. میتوانید بخوانید بپذیرید یا نپذیرید ولی تاکید میکنم هریک از این دوازده خط و نیمها حاصل روزها کار و تلاش است،حاصل دردها و عرقریزان روح است و اندیشه در حد توان من. قصد من توضیح نیست تلنگر زدنست برای اینکه خودتان ادامه دهید. اگر فرصت دارید کمی به این دوازده خط و نیمها بیندیشید. بقولی بی ضرر نیست!..

۱۳۹۴ خرداد ۲۰, چهارشنبه

فقط دوازده خط و نیم .شمارها 17ما شبیه خدا یمان هستیم و خدایمان شبیه ماا.اسماعیل وفا یغمائی


«فقط دوازده خط و نیم» یاداشتکهائی است که از این پس در دوازده خط و نیم و گاهی بیشترک مینویسم. اینها تجربیات و باورهای من پس از سی سال تلاش تئوریک وچهل سال آوارگی و مبارزه و تجربیات عملی است. میتوانید بخوانید بپذیرید یا نپذیرید ولی تاکید میکنم هریک از این دوازده خط و نیمها حاصل روزها کار و تلاش است،حاصل دردها و عرقریزان روح است و اندیشه در حد توان من. قصد من توضیح نیست تلنگر زدنست برای اینکه خودتان ادامه دهید. اگر فرصت دارید کمی به این دوازده خط و نیمها بیندیشید. بقولی بی ضرر نیست  .اسماعیل وفا یغمائی
ما شبیه خدا یمان هستیم و خدایمان شبیه ماا
از بنظرم دوران سلجوقیان کلمه ظل الله ، یعنی سایه خدا در مورد پادشاهان بکار برده شد.در کنار این کلمه «آیه الله» یعنی نشانه خدا در مورد آخوندهای کله گنده بکار گرفته شد و سر انجام آیه اللهی «روح الله» نام آخرین ظل الله را که اخرین پادشاه این خطه بود به کنار زد و سوار شد که هنوز هم سوار است. 
ما از «سایه خدا» و «آیت خدا» فراوان میدانیم و گفته ایم و شنیده ایم که دیکتاتور بودند و هستند و شکنجه دادند و بردند و خوردند و قس علیهذه ولی به نظر فقیر خود این خدای بزرگواری که ظل الله= سایه اش بود و آیه الله= نشانه اش قسر در رفته است و ماهم از ترس یا حواس پرتی یا عادت یا تنبلی و یا بیسوادی و... قرنهاست داریم وجود نازنینی را میپرستیم که در بیدرکجای آسمان نشسته و چرخ و پر هستی را معلوم نیست به چه دلیل  راه انداخته و ما انسانهای بیچاره و سایر موجودات را خلق فرموده و ولمان کرده تا همراه با گذرانی سخت در کوره راههای ،برده داری وفئودالیزم وبورژوازی و امپریالیزم و هزار کوفت و زهر مار دیگر وارتجاع و همراه با آن فقر و مرض و هجمه انواع ویروسها و امراض و انواع ناکامیها وآرزوها جوانیمان به پیری برسد و سرانجام در گوشه ای چالمان کنند.گمانم کامو یا کافکا فرموده زندگی در کل ماهیتی تراژیک دارد و متاسفانه من هم با تمام روحیات شاد  دوره جوانی کم کم دارم این را باور میکنم.
این جناب یعنی آخدای ما که معلوم نیست قبل از خلقت چه میکرده در حال حاضر و بعد از براه انداختن کلیات عالم گویا از شدت بیکاری در آسمانها نشسته ودائم با اطرافیانش  بدون توجه به کهنگی قوانین اش دارد دفتر و دستک مینویسد تا روز حساب برقرار شود و حضرتش با ملایک مقرب نزول اجلال بفرماید و باد در سبیل انداخته چرتکه بیاندازد و دستور دهد عده ای را به جهنم ببرند تا تا ابد بسوزند و عده ای را روانه بهشت کنند تا به عشقشان برسند و من دارم فکر میکنم بعد این خدا چه خواهد کرد چون حساب و کتابها که رسیده شد ایشان بیکار میشود و احتمالا باید دنیای دیگری و یک مشت بدبخت و بیچاره را لباس وجود بپوشاند تا بتواند الدرم بلدرم راه بیاندازد و خدائی کند چون خدای بی بنده مثل رهبر بی رهرو است که باید برود وردست عمه اش بنشیند.
بحث در باره نفی خدا نیست که فقیر لاخدا نیستم. واقعا نیستم و چون لاخدا نیستم میتوانم به ریش این خدا لبخندکی بزنم.
رفقا! دوستان! مومنان اهل فکر
 من با مردم و خدا و دینشان کاری ندارم، انشالله! وقتی جامعه سکولار شد  و این ملاهای ریش کلفت رفتندوضع  مردم هم روبراه میشود اما در رابطه با خواص جامعه :
ما سالهاست که داریم برای دموکراسی وحقوق بشر و آزادی مبارزه میکنیم . با مرحوم شاه  و خمینی و امثالهم تابیدیم، چون اینها را نفی میکردند و پایمال مینمودند ولی قرنهاست و سالهاست که راحت و آسوده و بگذارید بگویم بیغوار تن به بندگی خدائی داده ایم که قوانین اش جدا شرم آور است.
بر پا کردن جهنم! کشتن کفار! دست و پا بریدن دزد! زن را نصف مرد حساب کردن! دیه یک زن نصف بیضه مرد بودن! دختر نه ساله را به بستر بردن! و دهها مورد دیگر از دستورات این جناب است. ما خودمان هم بمدد الطاف نشانه های او یعنی ملاها تا توانسته ایم تفسیر و تعبیر فرموده و قضیه را خوب چاق و چله کرده ایم وچیزهای زیادی بر آن افزوده ایم که نمایندگان این خدا یعنی ملاها در چندین تن کتابهایشان مسطور فرموده اند و در حقیقت نمیدانم چه بگویم:
بگویم ما به شکل خدایمان در آمده ایم
یا
خدایمان را به شکل خودمان ساخته ایم
در هر دو صورت نتبجه یکی است. من اطمینان دارم که گذشته از آن وجود فلسفیی که میشود به او اندیشید، با این خدای بزهکار و نافی حقوق بشر هم نمیشود جنگید که در برابر تعداد گنبد و مناره ها و ناقوسها و دیرها وامامزاده هایش و نیز میلیاردها پیروانش که خیلیشان حرف بزنی گردن آدم را مثل خیار میزنند وچهار جهت اصلی اندیشه شان بفاصله یکمتر از خودشان با خاره های اعتقادی خدشه ناپذیر مسدود است،گردن ما از مو هم باریکتر است ولی اقلا میتوانیم:
 اگر خداپرست نیستیم که هیچ! اما اگر خدا پرستیم منصفانه فکر کنیم و این سئوال را پیش روی خودمان بگذاریم که به خود خدا قسم:
این خداست که ما میپرستیم؟
و ـیا در توفانهای پایان قرن بیست و آغاز قرن بیست و یک وقتش نشده که یواشکی هم که شده مقداری بیاندیشیم! به خدائی دیگر وطبعا انسانی دیگر که این همه با تاریکی و جهل و نارسائی و عقب ماندگی و خشونت  و...آمیخته نیست.پس:
کمی بیاندیشیم.
20 خرداد هزار و سیصد و نود و چهار


 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر